از یـه جـایـی بـه بعــد ...
فقـط یـه حـس داری ، حــس بـی تفاوتــی
نـه از دوسـت داشتـن هـا خوشـحال میشـی
و نـه از دوسـت نـداشتـن هـا نــاراحـت !
گذشتها رو دوره کن روزای خوبمون گذشت
یه شب از اون شبهای خوب چرا دوباره برنگشت
تموم خاطرات تو گذشته و مرور من
بدون تو به شب رسید روزی سوت و کور من
بازم تو خواب من با من قدم بزن اروم و سربه زیر
میمیرم و از غم و بیخود سراغمو از ادمها نگیر
دوباره بی قراری و دوباره گریهای من
نمیدونم چرا به تو نمیرسه صدای من
نگفتهای قلبمو نمیدونم به کی بگم
دلم همیشه روشنه دوباره میرسیم بهم
بازم تو خواب من قدم بزن اروم و سربزیر
میمیرم و ا زغم و بیخود سراغمو از ادمها نگیر
رنگ زدی دنیایم را ...
و رفتی !
حالا ایــــن منـــــم!
بومـــــی از نقاشــــی تو...
که هیچ کس دیگر، نمی تواند معنایش کند!
تکلیفم روشن شد خاموش میشوم شیرینم...
حق حضانت برای تو ، درد زایمان برای من!
نام خانواده برای تو ، زحمت خانواده برای من !
چهار عقد ، برای تو ، حسرت عشق برای من !
هزار صیغه برای تو ، حکم سنگسار برای من !
هوس برای تو ! عفاف برای من !
هــــــــــــــزار ســـــــال گذشت این مرض درمان نشــــــــــــــد !!
همه چیز برای تو ؛ و هیچ برای من ..
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را....
دلم هوايي ميخواهد..
پر از نفس هاي تو..
همه گفتنــد چه عكـس زيبـــايي !
چه ژست فوق العـاده اي
چقــدر زيبايي بــانـو ....
ولي ، يك نفـــر نگفت
... چشمــانت ... آن اشك ها كه ريخــتــه اي
و آن بغض ها كه فرو خــورده اي ،
به صورت ماهت نمي آيــد عــزيـــز دلم!!!
دلم....
يا بــــــــــــــــــهتر بگويم..
دلشکسته
حالا كه دوســـــتت دارم هايت را نشـــــنيده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
حالا كه رفـــــت گـــــريـــــه نـــــکـــــن
يـک روز اوهم عشقش به او پشــــــــــــــــت ميكند....
يک روز معــــني کــــم محــــلي را مــــيفهمد
يک روز شکــــستن را درک مــــيکند
يك روز به عذا مينشـــــــــــــــــــــيند و زندگي اش نابود مي شود...
آن روز ميـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هايي کـــــه کشـــــيدم از ته قلبـــــم بود . . .
ﻓﻘﻂ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﮕﯽ :
" ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ "
ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ " ﭘﺲ ﺯﺩﻥ " ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺍﻭﻧﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ.
به دوست داشتنت مشغولم
همانند سربازی
که سالهاست در مقرّی متروکه
بی خبر از اتمام جنگ
همچنان نگهبانی می دهد...
قلــَمی به دستم می دهند و کاغذی
تا از گناهان خود اعترافنامهیی رقم بزنم...
و من تنها . . .
از کابوس مداوم گُنجشکی مینویسم
که به تیرو کمان من
در تابستان هفت سالهگیاَم مُرد.
عبـور می کـنــم هـر روز
از کنـارِ نـــیمکت هـای ِ خالـی ِ پـارک ...
طـوری کـه
انــگار کـسی در نـیـمکـت هـای ِ آخـریـن
انـتـظـارم را می کـشد ...
و بـه آن جـا کـه می رسم
بـــــایـد ...
وانـمـود کـنم کـه بـاز هــم دیــر رسیـده ام!!
اها هم سلولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــي.....
داغ ديده ام......
داغ عزيزي كه چند روز پيش براي هميشه رفت...
عزيزي كه روزي چند بار به ديدنش ميرفتم...
يادش بخير بابا صدايش ميزدم...
روحت شاد پدر بزرگ خوبم...
آهاي هم سلولي..
به چشم هايت كه نگاه كردم دلم لرزيد.....
آهاي هم سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولي....
نكند عاشق شده ام ....
واي هم سلـــــــــــولي...
واي هم سلولي....
آهاي هم ســـــــــــــــــــــــلولي
چند روز ديگر..شب مهتابست...
بيچاره دلم...
تورا از كجا بياورد...؟
آهاي هم ســــــــــــــــــــــــلولي...
آهاي فرمانده...بگوشم...بگوشم....
صدايت نمي آيد...
آهاي هم ســـــــــــــــــــــلولي.....
صدايت...
صدايت...
صدايت...
صدايت...
ميگفتي با تمام عقايد مذهيب ات عاشقم شدي...
گفتم با تمام عشق بازي هايم عاشق عقايد مذهبي
و پاك بودنت ميشوم..
ديدي...شدم...
حالا تو را بخاطر عقايدت به زندان انداختند...
و من را بخاطر عاشق شدنم...
آهاي هم ســـــــــــــــــــــــــــــــلولي..
دوستت دارم
اهاي هم ســـــــــــــــــــــــــــــــــلولي...
امروز ديدمت...مرا نديدي...
دور شدي...
رفتي.....
كاش ملاقاتي ام بودي.......كاش...
شايد يك روز دلم رابه دريا بزنم...
بجاي هم ســــــــــــــــــلولي...
نامت را صدابزنم.
....شايد...
آهاي همســـــــــــــــــــــــــــلولي...
اين روزها كه ميگذرد...
جور ديگرم...
آهاي هم سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــولي
خداحافظي ..يادت رفت...
بي انصاف..سال ها بخاطرت حبس كشيدم..
تو تيتراژ پاياني عمرمي .....
كه داره حالا رو به آخر ميره..
آهاي هم سلــــــــــــــــــــولي...
شكست خوردم از تو همون نقطه اي..
كه پايان عشق دوتامون شده...
.: Weblog Themes By Pichak :.